ستاره

متن مرتبط با «بانوی» در سایت ستاره نوشته شده است

بانوی غزل

  • این که با خود می کشم هر سو، نپنداری تن استگورِ گردان است و در او آرزوهای من است! آتش ِ سردم که دارم جلوه ها در تیرگی چون غزالان در سیاهی دیدگانم روشن است من نه باغم، غنچه های ناز من تک دانه نیست پهنْ دشتم، لاله های داغ من صد خرمن است این که چون گل می درم از درد و افشان می کنم پیش اهل دل تن و پیش شما پیراهن است آسمان را من جگرخون کردم از اندوه خویش در جگر گاه ِ افق، خورشید، سوزن سوزن است این که می جوشد میان ِ هر رگم دردی است داغ دورگاه دردِ جوشان است و پنداری تن است! سینه ام آتش گرفت و شد نگاهم شعله بار خانه میسوزد، نمایان شعله ها از روزن است آه، سیمین! گوهری گمگشته در خاکسترم من بمانم، او فرو ,بانوی ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها