ستاره

ساخت وبلاگ
دلم میگیره از همه آدما حتی از تواز تو که منو دوسم داری اما دوسم نداری...من خیلی حساس و زودرنجم اما مغرورم دوس ندارم کسی ببینه شکستم، کسی ببینه دارم گریه میکنم حتی تو... تو که واسه من تمام دنیامی اما بعید میبینم من همه دنیات باشمدلم واست پرمی کشه اما دل تو چی؟؟ کم کم دارم خسته میشم...سکوت شدم..نفهمیدی؟نه اعتراض میکنمنه گلایه می کنمو نه غر میزنمدارم یاد میگیرم سایلنت بودنوخسته شدم از ترسیدن.. نگران بودندلتنگم واسه گذشته ای شبا راحت سرمو رو بالشتم میذاشتم مجبور نبودم هفته ای یبار رو بالشتمو بشورم تا کسی نفهمه گریه کردماعصابم داغونه همیشه...خنده هام آبکیه...دنیام رو تار مو قرار گرفتهو تو ...تو دلیل تمام دلشوره های منیمن دارم خسته میشم اینو بفهم...دارم خسته میشمتنهام....مغرورم....اگه از دوریت بمیرم التماست نمیکنم! ستاره...ادامه مطلب
ما را در سایت ستاره دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : man-b-to1984 بازدید : 29 تاريخ : دوشنبه 13 آذر 1402 ساعت: 12:24

سلام به دوستان قدیمی امروز میخوام بعد از مدتها از حس و حالم بگم ، بدون هیچ پنهان کاری. میدونید مامان من بعد از 2 برادر و 2 خواهری که قبلا خدا بهشون داده بود ، بچه نمیخواست و اصرار پدرم به بچه خواستن باعث شد که من بیام ، وقتی که پدرم 47 سالش بود و مامان 37 سال. تا 6 ماهگی نمیدونستن اصلا من هستم ( انقدر مهم بودم ). بعد از اینکه به دنیا اومدم پدرم مثل یک به خواسته رسیده دیگه من و ول کرد برای مادرم و فقط هوس داشتن من براش مهم بود. سخته تو محیطی رشد کنی که کوچیکترین خواهرت 10 سال ازت بزرگتره و چون پدرم تک فرزند بود نه عمویی داشتم نه عمه ای که قرار باشه با بچه هاشون بچگی کنم. فامیل های مادری هم تهران نبودن و من بودم و خودم.تو زندگیم بچگی نکردم و به تعبیری پشت بندش جوانی هم نکردم. سوم راهنمایی برای اولین بار عاشق شدم و هفت سال با فکرش زندگی کردم ، درس خوندم تا برم دانشگاه تا مثلا اگه کودکی دست خودم نبود، آینده رو اونجوری که میخوام بسازم.تو این هفت سال یه جورایی باهاش بودم هرچند دیدار ما سالی 2 بار بود. تا دانشگاه قبول شدم و به مامان گفتم برام خواستگاریش کنه ، اون روز رو یادم نمیره زنگ زد به خونشون و اون گفت قصد ازدواج نداره ( البته مادر و پدرش داشتن از هم جدا میشدن که من نمیدونستم ) و من مثل یه آتش فشان که سالها خاموش بود و صداش در نمیومد فوران کردم ولی خوب باز هم مثل همیشه آتیشش خودم رو سوزوند و من تو مسیری افتادم که دیگه چیزی از این مسیر برای خودم نبود و برای بقیه زندگی کردم.تا 10 سال پیش که دوباره دلم لرزید و خیال کردم تو این همه سیاهی میشه یه نقطه امید پیدا کرد. اومد و دست گذاشت رو نقطه ضعف من ( مهربون بودن ) منی که سالها محتاج مهربونی بودم یکی اومد که انگار سالها منتظر اومدنش ب ستاره...ادامه مطلب
ما را در سایت ستاره دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : man-b-to1984 بازدید : 42 تاريخ : دوشنبه 7 فروردين 1402 ساعت: 12:08

نمیدونم چطور میشه حس و حال الانم رو توضیح بدم ، چی بگم که این حجم غصه دلم رو بیان کنه. نمیخوام بگم آدم خوبی بودم یا هیچ اشتباهی نکردم ولی حقم این نبود که نادیده گرفته بشم توسط اونهایی که براشون کم نزاشتم و همه سعیم رو کردم که تنهایی رو احساس نکنن ، ولی خوب یه وقتهایی مثل جوجه اردک زشت میشی که جاش وسط بچه اردک ها نیست و تنها مونده.بدترین حال رو وقتی داری که دلت به چیزی خوش نباشه و همه داشته هات سراب باشن برای بیشتر راه بردن و بیشتر خسته کردنت. بچه که بودم خیلی رؤیاداشتم برای الانم ولی خوب بعضی وقت ها پیش میاد که احساس کنی چیزی دست تو نیست و نمیتونی هیچی رو تغییر بدی. شده تا حالا قبل خواب دلت بخواد به کسی یا چیزی فکر کنی ولی چیزی پیدا نکنی که از فکر کردن بهش لذت ببری ؟ من همونم که دنیام رو ساده از دست دادم و حالا که دیگه نه شوقی برام مونده و نه امیدی برای جنگیدن دلم میخواد داد بزنم بگم شاید من اشتباهیم.کاش بین عشق و دوست داشتن هیچ مرزی نبود ، کاش بعضی ها انقدر خودخواه نبودن ، کاش میتونستم دوست رو از دشمن تشخیص بدم ، کاش انقدر ساده نبودم و ساده نادیده گرفته نمیشدم.ولی میدونم یه روزی فهمیده میشم که دیگه ارزشی نداره. ستاره...ادامه مطلب
ما را در سایت ستاره دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : man-b-to1984 بازدید : 55 تاريخ : دوشنبه 8 اسفند 1401 ساعت: 21:47

نمیدونم چطور میشه حس و حال الانم رو توضیح بدم ، چی بگم که این حجم غصه دلم رو بیان کنه. نمیخوام بگم آدم خوبی بودم یا هیچ اشتباهی نکردم ولی حقم این نبود که نادیده گرفته بشم توسط اونهایی که براشون کم نزاشتم و همه سعیم رو کردم که تنهایی رو احساس نکنن ، ولی خوب یه وقتهایی مثل جوجه اردک زشت میشی که جاش وسط بچه اردک ها نیست و تنها مونده.بدترین حال رو وقتی داری که دلت به چیزی خوش نباشه و همه داشته هات سراب باشن برای بیشتر راه بردن و بیشتر خسته کردنت. بچه که بودم خیلی رؤیاداشتم برای الانم ولی خوب بعضی وقت ها پیش میاد که احساس کنی چیزی دست تو نیست و نمیتونی هیچی رو تغییر بدی. شده تا حالا قبل خواب دلت بخواد به کسی یا چیزی فکر کنی ولی چیزی پیدا نکنی که از فکر کردن بهش لذت ببری ؟ من همونم که دنیام رو ساده از دست دادم و حالا که دیگه نه شوقی برام مونده و نه امیدی برای جنگیدن دلم میخواد داد بزنم بگم شاید من اشتباهیم.کاش بین عشق و دوست داشتن هیچ مرزی نبود ، کاش بعضی ها انقدر خودخواه نبودن ، کاش میتونستم دوست رو از دشمن تشخیص بدم ، کاش انقدر ساده نبودم و ساده نادیده گرفته نمیشدم.ولی میدونم یه روزی فهمیده میشم که دیگه ارزشی نداره. ستاره...ادامه مطلب
ما را در سایت ستاره دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : man-b-to1984 بازدید : 66 تاريخ : پنجشنبه 20 بهمن 1401 ساعت: 14:20

نمیدونم چطور میشه حس و حال الانم رو توضیح بدم ، چی بگم که این حجم غصه دلم رو بیان کنه. نمیخوام بگم آدم خوبی بودم یا هیچ اشتباهی نکردم ولی حقم این نبود که نادیده گرفته بشم توسط اونهایی که براشون کم نزاشتم و همه سعیم رو کردم که تنهایی رو احساس نکنن ، ولی خوب یه وقتهایی مثل جوجه اردک زشت میشی که جاش وسط بچه اردک ها نیست و تنها مونده.بدترین حال رو وقتی داری که دلت به چیزی خوش نباشه و همه داشته هات سراب باشن برای بیشتر راه بردن و بیشتر خسته کردنت. بچه که بودم خیلی رؤیاداشتم برای الانم ولی خوب بعضی وقت ها پیش میاد که احساس کنی چیزی دست تو نیست و نمیتونی هیچی رو تغییر بدی. شده تا حالا قبل خواب دلت بخواد به کسی یا چیزی فکر کنی ولی چیزی پیدا نکنی که از فکر کردن بهش لذت ببری ؟ من همونم که دنیام رو ساده از دست دادم و حالا که دیگه نه شوقی برام مونده و نه امیدی برای جنگیدن دلم میخواد داد بزنم بگم شاید من اشتباهیم.کاش بین عشق و دوست داشتن هیچ مرزی نبود ، کاش بعضی ها انقدر خودخواه نبودن ، کاش میتونستم دوست رو از دشمن تشخیص بدم ، کاش انقدر ساده نبودم و ساده نادیده گرفته نمیشدم.ولی میدونم یه روزی فهمیده میشم که دیگه ارزشی نداره. ستاره...ادامه مطلب
ما را در سایت ستاره دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : man-b-to1984 بازدید : 57 تاريخ : شنبه 8 بهمن 1401 ساعت: 15:52

سلامنمیدونم چرا وقتی بزرگ میشی همه چی غمگین تر میشه ، وقتی موهات دونه دونه سفید میشه و عزیزات هر روز پیرتر میشن ، آخرش اینه که به یه جایی میرسی که احساس پوچ بودن همه وجودت رو میگیره ، پدر و مادرت مریض میشن ، هر لحظه میترسی تو رو تنها بزارن تو این جهنم که اسمش دنیا هست .از اولش پا به یک نمایش مزحک گذاشتی که تهش هیچکس نیست تا تماشا کنه تو رو ، کاش اولش ، آخرش رو نشونت میدادن تا بتونی انتخاب کنی که دوست داری باشی یا نه.از وقتی که پشت لبت سبز میشه فکر میکنی درمان همه نداشته هات عشق هست ، فکر میکنی مثل کتاب ها و فیلم هاست که همه انقدر پاک و ساده باشن ، ولی خوب آخرش میفهمی که احساس تو خیلی از آدم ها مثل داستان اومدن بابا نوئل از دودکش هست ، هوس و هرزگی خیلی وقته اسمش شده عشق ، دست محبت جاشو با لمس از روی غریزه عوض کرده.بعضی وقت ها فکر میکنم شاید 100 سال دیر به دنیا اومدم ، چون نمیفهمم این روزها رو به نظرم بهترین چیزی که میتونی از خدا بخوای اینه که قلبت از سنگ بشه و احساست بمیره ، شاید اونوقت بتونی تو این جهنم زندگی کنی ستاره...ادامه مطلب
ما را در سایت ستاره دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : man-b-to1984 بازدید : 65 تاريخ : شنبه 8 بهمن 1401 ساعت: 15:52

همیشه وقتی میخوام تو رو تجسم کنم ، یاد بید مجنون میفتم که با وزش باد برگهاش تو هوا میرقصن با این تفاوت که جای برگهاش موهات با وزش باد میرقصن و آدم رو خیره میکنن به تماشای تو ، وقتی نگاهم به نگاهت گره میخوره انگار زمان دیگه معنی نداره و فقط تو هستی و تو . 

ستاره...
ما را در سایت ستاره دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : man-b-to1984 بازدید : 84 تاريخ : جمعه 10 تير 1401 ساعت: 16:36

نمیدونم چطور میشه حس و حال الانم رو توضیح بدم ، چی بگم که این حجم غصه دلم رو بیان کنه. نمیخوام بگم آدم خوبی بودم یا هیچ اشتباهی نکردم ولی حقم این نبود که نادیده گرفته بشم توسط اونهایی که براشون کم نزاشتم و همه سعیم رو کردم که تنهایی رو احساس نکنن ، ولی خوب یه وقتهایی مثل جوجه اردک زشت میشی که جاش وسط بچه اردک ها نیست و تنها مونده.بدترین حال رو وقتی داری که دلت به چیزی خوش نباشه و همه داشته هات سراب باشن برای بیشتر راه بردن و بیشتر خسته کردنت. بچه که بودم خیلی رؤیاداشتم برای الانم ولی خوب بعضی وقت ها پیش میاد که احساس کنی چیزی دست تو نیست و نمیتونی هیچی رو تغییر بدی. شده تا حالا قبل خواب دلت بخواد به کسی یا چیزی فکر کنی ولی چیزی پیدا نکنی که از فکر کردن بهش لذت ببری ؟ من همونم که دنیام رو ساده از دست دادم و حالا که دیگه نه شوقی برام مونده و نه امیدی برای جنگیدن دلم میخواد داد بزنم بگم شاید من اشتباهیم.کاش بین عشق و دوست داشتن هیچ مرزی نبود ، کاش بعضی ها انقدر خودخواه نبودن ، کاش میتونستم دوست رو از دشمن تشخیص بدم ، کاش انقدر ساده نبودم و ساده نادیده گرفته نمیشدم.ولی میدونم یه روزی فهمیده میشم که دیگه ارزشی نداره. ستاره...ادامه مطلب
ما را در سایت ستاره دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : man-b-to1984 بازدید : 96 تاريخ : جمعه 10 تير 1401 ساعت: 16:36

سلام نمیدونم تو این روزها که غصه و درد تمام وجود مردم رو گرفته چی میشه نوشت ، حس میکنم درونم یه آتشفشان که داره فوران میکنه. چقدر مگه میشه تحمل کرد ؟ عشق ، شادی ، خنده ، امید ، هیجان ، لذت و ..... دیگه حس هایی هستن که درونم مرده ، به هیچ کس و هیچ چیز امیدی نیست. تو این زمونه منافع حرف اول رو برای خیلی ها میزنه ، اصلا براشون مهم نیست که با رفتارها و حرفهاشون چقدر آدم رو اذیت میکنن ، دروغ جزوی جدا نشدنی از وجودشون شده. نه رو نبودنشون میشه حساب کرد نه به بودنشون.شاید انقدر خدا خدا کردیم ، حوصله اون هم از ما سر رفت باید فریاد زد دنیا'>دنیا دنیا  ستاره...ادامه مطلب
ما را در سایت ستاره دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : man-b-to1984 بازدید : 89 تاريخ : جمعه 10 تير 1401 ساعت: 16:36

یه وقتایی انقدر دنیا سرت آوار میشه که طاقتت سر میاد و بدون اینکه بفهمی اشکات از گونه هات جاری میشه ولی اوج بدیش اینه که وقتی به آدم های کنارت نگاه میکنی هیچکس رو پیدا نمیکنی که سر رو شونش بزاری و یه د ستاره...ادامه مطلب
ما را در سایت ستاره دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : man-b-to1984 بازدید : 110 تاريخ : شنبه 28 ارديبهشت 1398 ساعت: 6:14