ارغوان

ساخت وبلاگ

شاخه ی هم خون جدا مانده ی من

آسمان تو چه رنگ است امروز ؟

آفتابی است هوا ٬یا گرفته است هنوز ؟

من دراین گوشه که از دنیا بیرون است ٬

آسمانی به سرم نیست

از بهاران خبرم نیست

آنچه می بینم

دیوار است

آه

این سخت سیاه

آنچنان نزدیک است

که چو بر می کشم از سینه نفس

نفسم را بر می گرداند

ره چنان بسته،که پرواز نگه

در همین یک قدمی می ماند

کورسویی ز چراغی رنجور

قصه پرداز شب ظلمانی است

نفسم می گیرد

که هوا هم اینجا زندانی است

هر چه با من اینجاست

رنگ رخ باخته است

آفتابی هرگز!

گوشه ی چشمی هم

بر فراموشی این دخمه،نیانداخته است

اندرین گوشه ی خاموش فراموش شده

کز دم سردش،هر شمعی خاموش شده

یاد رنگینی در خاطر من

گریه می انگیزد

ارغوانم آنجاست

ارغوانم تنهاست

ارغوانم دارد می گرید

چون دل من،که چنین خون آلود

هر دم از دیده فرو می ریزد

ارغوان

این چه رازیست ، که هر بار بهار ٬

با عزای دل ما می آید ؟

که زمین هر سال ، از خون پرستوها رنگین است ؟

این چنین بر جگر سوختگان

داغ بر داغ می افزاید!

ارغوان

پنجه ی خونین زمین

دامن صبح بگیر

وز سواران خرامنده ی خورشید بپرس

کی برین دره غم می گذرند ؟

ارغوان

خوشه ی خون

بامدادان که کبوترها

بر لب پنجره ی باز سحر

غلغله می آغازند

جان گلرنگ مرا

بر سر دست بگیر

به تماشاگه پرواز ببر

آه بشتاب ، که هم پروازان

نگران غم هم پروازند

ارغوان

بیرق گلگون بهار

تو بر افراشته باش

شعر خون بار منی

یاد رنگین رفیقانم را

بر زبان داشته باش

تو بخوان نغمه نا خوانده ی من

ارغوان شاخه ی هم خون جدا مانده من...

 

ستاره...
ما را در سایت ستاره دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : man-b-to1984 بازدید : 97 تاريخ : دوشنبه 9 مرداد 1396 ساعت: 11:42